مهسا و حسین عشق ما

سفر به شمال

امسال هم به لطف همت دايي مهدي 26 تا 30 شهريور راهي سفر شمال شديم. گرچه من به خاطر نيني 4 ماهه اي كه در وجودم داشتم براي رفتن به سفر مردد بودم اما در نهايت راهي شدم. اولين روز راهي ماسوله شديم. خودم هم اولين بار بود كه به آنجا ميرفتم. محشر بود چه مسير زيبايي چه منطقه زيبايي فوق العاده بود و ما كلي حيفمان شد كه چرا زودتر به اين منطقه نيامديم و اين دفعه هم چقدر كم آنجا بوديم. در آنجا هم هرسه لباس محلي پوشيديم و عكس انداختيم شما نميخواستي اين لباس رو  در بياري و  اصرار داشتي كه با همانها ادامه مسير بدي من خودم يكي دوتا عكس ازت گرفتم تا راضي شدي. عليرغم اينكه از قايق سواري ميترسيدي اما به لطف سرگرميهايي كه باباجون برات فراهم...
10 آبان 1392

دومين جشن تولد 3 سالگي

عزيز دلم مهسا چه زود ميگذرند اين روزها و چه زود بزرگ ميشوي تو و من گاهي از درك لذت با تو بودن در اين روزها جا ميمانم. حتي از ثبت شيرين زباني هايت نيز جا مانده ام چراكه اگر بخواهم ثبت كنم بايد فقط دوربين به دست گوشه اي بنشينم و مدام فيلم بگيرم. اما در يكي از اين روزها روايت زيبايت از قصه شنگول و منگول رو حتما ضبط ميكنم. شب 23 شهريور با حضور گرم عمه سميه و عمه مليحه و عمه سميرا تولدت را برگزار كرديم. خاله ها همه در اراك بودند و نتوانستند در آن شب پيشت باشند. اما بازهم خيلي بهت خوش گذشت. بادكنك، كيك، شمع، فوت كردن شمع و كيك تولد و كادوهاي رنگارنگ همه و همه دست به دست هم دادند تا تو شبي خوش را بگذراني.  امسال هم با وجود ني ني ديگري در  ...
10 آبان 1392
1